و می فهمم

که چقدر دردناک است

که لذت  تازگی را بفهمی و بعد به اجبار بمیری

این را آن عطش بعد از کابوس صبح به من میگوید

که آب خنک برای رفعش پیدا نشد

این را آن زمستانی به من گفت

که برایم پتویی به گرمای معمول نداشت

و من تو را خواندم،تو را نوشتم،تو را بازی کردم،تو را انتخاب کردم

و من تو را زندگی کردم

و چون احساس کردم که همانند تو هستم

پس منم هستم و منم بایدی دارم که باید قبول کنی

تو را ناراحت کردم

و تو رفتی

 و من ماندم و آن همه

که لحظه ای تو را نداشت و فقط خاطره ات با من ماند

و چه سنگین است آن خاطرات

که نزدیکم میکند به فهمیدنت و حس کردندت

و وقتی نباشی، دورم میکند از رسیدنم به تو

و حال تو نزدیک ترین دورِ من هستی

تضادی است فرسایشی و جانکاه

تازه باش،مثل ماندن،تا منم باشم

تازه باش،مثل ماندن،تا منم باشم(2)

تازه باش،مثل ماندن،تا منم باشم(3)

تو ,منم ,میکند ,نداشت ,ماند ,سنگین ,تو را ,کردم و ,من تو ,به من ,و من

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همدمِ مرضیه سایت ایران نوین مسابقات فرهنگی و هنری.رضاعیسی آبادی کتابخانه شهدا گرمه نت وب دانلود فایل kouroshcarpet قیمت گذاری و استراتژی های قیمت گذاری دانلود سرا کیمیا کتاب